یادداشت دوم 12 فروردین 1396 - از مسافرت به تهران

ساخت وبلاگ

مسافرتم به تهران از جهات مختلف برام جذاب بود.


در سالهای 64 تا 66 یه دوست خیلی صمیمی داشتم که الان مدتهاست دیگه هیچ خبری ازش ندارم. برادرش شهید شده و معمولا" وقتی میرم تهران ، سر مزار این شهید بزرگوار هم حاضر میشم. مونده بودم چطوری میتونم دوباره دوستم رو پیدا کنم؟ به ذهنم رسید از برادر شهیدش کمک بگیرم. وقتی بهشت زهرا بودیم یادداشتی رو برای خانواده این شهید نوشتم (احتمال میدم مرتب به بهشت زهرا میاند). نوشتم که از دوستان قدیمی فرزندشون هستم. آدرس ایمیلم رو یادداشت کردم و یادداشت رو روی غرفه مزار طوری قرار دادم که در دید باشه و باد نتونه اون رو جابجا کنه. حالا باید منتظر باشم. اگه اینطور به نتیجه نرسم ، یه پنج شنبه میرم تهران و در بهشت زهرا ونقدر میشینم تا بلکه اونها رو ببینم. دوستانی که در دل و جان آدم جا دارند این مدلی هستن دیگه.

 

پس از مدتها دوباره همه دور هم جمع بودیم. معمولا" سالی یه بار این اتفاق روی میده ؛ اونم هر چند سال یک بار!!! فقط اینبار متاسفانه یکی از خواهر زاده هام نبود و توی کیش داره سخت میگذرونه!! البته جدی میگم که سخت میگذرونه وا! دوره های فنی-تخصصی غواصی رو طی کرده و الان در کیش به همین حرفه مشغوله. طفلی داره اونجا کار میکنه و برای گردش نرفته. بقیه همه بودند و در ساعاتی که پیش هم بودیم ، کلی لحظات خوب و خوش داشتیم.

 

در مدت حضور در تهران دو بار به بازار گل محلاتی رفتم. هر چیزی به گل و گیاه ارتباط مستقیم و غیر مستقیم داشته باشه (گل شاخه بریده ، گل فصل و گل باغچه) در این بازار به فور پیدا میشه. طبق عادت ، سحر از خواب بیدار میشدم و زود میرفتم بازار گل. این بازار از حدود ساعت 5 تا ساعت 11 صبح فعال است. من ساعت 6 صبح میرفتم و از حدود ساعت 7 دیگه بازار حسابی شلوغ و پر ازدحام میشد.

برای گلخونه ی کاکتوس حیاطمون تعداد زیادی گلدون پلاستیکی خوش رنگ رو با قیمتهایی به مراتب پایین تر از اصفهان ، خریدم. همچنین مقداری هم مواد دیگه ای مثل پوکه معدنی و سنگهای ریز تزئینی. در مورد کاکتوس این سنگها سه کاربرد داره اولا" گلدون رو زیبا میکنه ثانیه مانع تماس زیاد از حد بدنه کاکتوس با آب میشه (که براش مضر است) و ثالثا" موقع آبیاری مانع جابجا شدن خاک گلدون میشه. چند کوزه گل برای خودمون و چند کوزه گل هم برای حیاط خونه ی مادرم خریدم. کلا" از خریدهای بازار محلاتی همیشه راضی بودم ؛ اینبار راضی تر

 

صبح جمعه 10 فروردین پیش از اذان صبح بیدار بودم. دراز کشیده بودم و منتظر اذان بودم تا بعد از نماز برم بازار گل. خونه ی مادرم حدود 100 متر با مسجد محل فاصله داره. با رسیدن به وقت اذان ، بلندگوی مسجد روشن شد و صدای اون رو در خونه میشنیدم. در اطاق مجاور اطاق ما خانواده برادرم خوابیده بودند. همزمان با بلندگوی مسجد ، از موبایل برادرم هم صدای اذان مرحوم موذن زاده اردبیلی پخش شد ؛ اما با صدایی به مراتب بلندتر از بلندگوی مسجد!! وقتی اذان تمام شد دیدم موبایل برادرم دوباره داره اذان رو از اول پخش کرد!! گفتم شاید محض احتیاط باشه و یا میخواد اقامه بگه!! تموم که شد ، دوباره از اول!!! آقا ما بلند شدیم رفتیم وضو گرفتیم و نمازمون رو خوندیم و برگشتیم ولی این موبایل هنوز داشت با صدای بسیار بلند اذان میگفت!! صداش اونقدر بلند بود که میشد جای بلندگوی مسجد ازش استفاده کرد! بلاخره با این همه هیاهوی موبایل ، ظاهرا" برادر زاده ام از خواب بیدار شده بود و موبایل رو خاموش کرد... آخیش

وقتی از بازار گل برگشتیم از برادرم پرسیدم اذان رو روی حالت تکرار گذاشته بودی؟ گفت نه. از صدای اذان برای بیدار شدن استفاده میکنم و اگه بیدار نشم و قطعش نکنم حدود 20 دقیقه تکرار میشه!!!!.... حالا که عصر پیشرفت تکنولوژی است کاش بشه یه موبایلی بسازند که اگه بار اول با صدای زنگش بیدار نشیم ما رو تکون بده و اگه باز هم بلند نشدیم یه لگدی ، مشتی ، چیزی به ما بزنه و خلاص!!!

 

تنها عیب مسافرت ما به تهران این بود که وقتی برمیگشتیم اصفهان ، فرزندم با ما برنگشت و برای ادامه ی درس و کار در تهران موند. نزدیک 20 روز در کنار هم بودیم و حالا دور شدن دوباره اش برامون سخته و طول میکشه که دوباره به این وضع عادت کنیم.

خرّم آن بقعه که آرامگه ......
ما را در سایت خرّم آن بقعه که آرامگه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5amehranie بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 15 فروردين 1396 ساعت: 3:53