یادداشت 20 خرداد 1396- دوست چو در جاه بود چه خوشست

ساخت وبلاگ

در سالهای پایانی دهه 60 اشعاری رو از پیر و مرادمون شنیده بودیم ؛ اشعاری از دیوان شمس مولانا. اونقدر این اشعار در روحم نفوذ کرده بود که مرتب و تقریبا" همه جا اونها رو زمزمه میکردم. یکی از اون غزلها که خیلی دوست داشتم این بود:

 

باز به بط (مرغابی) گفت که صحرا خوشست

گفت شبت خوش که مرا جا خوشست

 

سر بنهم من که مرا سر خوشست

راه تو پیما که سرت ناخوشست

 

گر چه (چاه) تاریک بودم منزلم

در نظر یوسف زیبا خوشست

 

دوست چو در چاه بود چه (چاه) خوشست

دوست چو بالاست به بالا خوشست

 

در بن دریا به تک آب تلخ

در طلب گوهر رعنا خوشست

 

بلبل نالنده به گلشن ، به دشت

طوطی گوینده شکرخا خوشست

 

تابش تسبیح فرشته ست و روح

کاین فلک نادره مینا خوشست

 

چونکه خدا روفت دلت را ز حرص

رو به دل آور ، دل یکتا خوشست

 

از تو چو انداخت خدا رنج کار

رو به تماشا که تماشا خوشست

 

گفت تماشای جهان عکس ماست

هم بر ما باش که با ما خوشست

 

عکس در آیینه اگر چه نکوست

لیک خود آن صورت زیبا خوشست

 

زردی رو (روی) عکس رخ احمر است

بگذر از این عکس که حمرا خوشست

 

نور خدایی ست که ذرات را

رقص کنان بی سر و بی پا خوشست

 

رقص در این نور خرد کن کز او

تحت ثری تا به ثریا خوشست

 

ذره شدی باز مرو که مشو

صبر و وفا کن که وفاها خوشست

 

بس کن چون دیده ببین و مگو

دیده مجو دیده ی بینا خوشست

 

مفخر تبریز شهم شمس دین

با همه فرخنده و تنها خوشست

خرّم آن بقعه که آرامگه ......
ما را در سایت خرّم آن بقعه که آرامگه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5amehranie بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 14:06